غریب بی غروب کاش میدانستیم ؛ امامی که از اعمالمان رضا نباشد را نمیتوان رضا خواند ... آقا ببخش ...
|
دلنوشته خودم
کبوتران حرم سبک بال درآن شفق میان اشعه ی سرخ خورشید می رقصیدند،گویی در آن حرم دل ماندگار شده اند.
حرم با شکوه تر از همیشه بود و نگین طلایی آن، گویی خورشید تابان را خجل ساخته بود و میگفت:تو دیگه برو....من روز ودل عاشقان را روشن خواهم کرد!
عطر حرم ملکوتی امام رضا در فضا پیچیده بود،آن شب، ستارگان درخشان همانند گدایان عاشق به زمین آمدند،پابوس امام رضا....
امام غریب در پیچ وخم کوچه های خلوت خراسان...
اشک ناخودآگاه پرده ی چشمانم را می درید و گونه های تب دارم را ترگونه می زد
گنبد طلا میان انبوه ستارگان آسمانی می درخشید و درخشش آن، دل مرا روشن میکر
اشک های پرشور و مزاحم، مجال دیدن را از من گرفته بود،اما دلم سبک بود...
احساس میکردم این جاست که باید عاشق شد....اینجاست که باید دل از همه چیز و همه کس برید ....این جاست که باید گدایی ، بر در خانه ی کریمی باشد ....
حال وهوای عجیبی بود فرشتگان آسمانی حرم را احاطه کرده و بر ان مکان مقدس درود میفرستادند
اما امام غریبان حواسش به مادر دلشکسته ای بود که بر زخم کهنه ی قلبش بی پروا میگریست وکمک میخواست....
برچسبها: ÷1, [ چهار شنبه 30 بهمن 1392
] [ 9:27 ] [ محدثه عبدالهی ]
[ |
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |